چیزهایی درهم

ساخت وبلاگ
اندوه جمعی. ذهنم خسته است. لابد مثل بقیه. دیروز به سختی توانستم آ را ببینم. این حجم از بی‌تفاوتی و بی‌علاقگی به او را نمی‌فهمم. می‌دانم خیلی گذشت تا شکاف بین‌مان به اینجا رسید. اما یاد گرفتم که حتی خودم را هم نمی‌توانم خوب بشناسم و پیش‌بینی کنم. از آ دور شدم. آنقدر دور که دیگر حتی خودم را کنارش نمی‌شناسم. لابد روزی هم خودم را در کنار پ نمی‌شناسم. نمی‌دانم. خانه سرد است. هنوز بخاری را روشن نکردم. حال و حوصله‌اش را ندارم. هوا الوده است. تکرار می‌کنم ذهنم قفل و خسته و خواب‌الود است. پ گفت رفته قائم‌مقام. پرسیدم چرا رفته. جوابم را نداد. گفتم مثل همیشه تنها بیرون رفتی؟ حکایت ماست. دلم برای آ سوخت و می‌سوزد. کاری نمی‌توانم بکنم. خودش همه چیز را دو سال پیش از هم پاشید. انقدر دور شد که دیگر چیزی نماند که ما را به‌هم وصل کند. ف اینجا بود. پ از رفتن حرف زد. خسته‌ام. از آن شب‌هاست که نمی‌خواهم بیدار شوم. چیزهایی درهم...
ما را در سایت چیزهایی درهم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mchizhaiedarhama بازدید : 108 تاريخ : دوشنبه 30 آبان 1401 ساعت: 0:39

چه روزای تلخِ عجیبی. انگار روزای جنگ. چهارشنبه شب از این دورهمی‌ها بود که این چند سال رفتم. نشستم. چایی خوردم. اقای میزبان همه رو معرفی کرد جز من. هنوز حتی اسم من رو نمی‌دونست. جدا از اینکه شناختی از من نداشت. بعد از نزدیک به بیست سی بار دیدن من‌. چرا؟ چون من فقط یه زن بیکار به نظر رسیدم. دستاورد اون لحظه این بود که برام اهمیتی نداشت. به‌صورت غریبی ادما خوشحال و خندون و مرتب بودند. مهمونی در وضعیتی که یکی تیر می‌خوره، یکی می‌میره، یکی داره از گشنگی می‌میره، یکی... به‌هم ریختم. با اِ زدیم بیرون. حتی یادم رفت کفشام رو بردارم. با کفشی که داخل خونه پوشیده بودم زدم بیرون. هوا سرد بود. می‌لرزیدم. تو ماشین اِ نشستیم. حرف زدیم. برگشتم خونه. شاعرِ عوضی یا به عبارتی عوضی‌ترین شاعری که می‌شناختم هم بود. باعث شد خودم رو دوره کنم. دوره کردم دیدم چقدر عوض شدم‌. دیدم که خوبه پ هست. دیدم چقدر از آ دور شدم‌. دیدم چقدر خودم رو دوست دارم. قلبم پر از خشم و غصه است. تمرکز هیچ‌کاری رو ندارم. خونه سرده. بیرون سرده. جهان جای سرد و تاریکیه. چه پاییز سیاهی. چیزهایی درهم...
ما را در سایت چیزهایی درهم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mchizhaiedarhama بازدید : 85 تاريخ : شنبه 28 آبان 1401 ساعت: 21:37

ذهن زنانه بازی‌های خودش را دارد. بازی‌هایی که جایی در جهان مردانه ندارد. قصد زنانه‌مردانه دیدن مسائل را ندارم. اما گاهی خیلی چیزها برای ما بزرگند اما برای مردان بی‌اهمیت، پیش‌پاافتاده و پوچ.

چیزهایی درهم...
ما را در سایت چیزهایی درهم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mchizhaiedarhama بازدید : 97 تاريخ : شنبه 21 آبان 1401 ساعت: 16:38

برای فکرهای پوسیده. دعواهای ما هم سر همین چیزهاست. باور کن شماها نبودید وضع تک‌تک ما بهتر بود. چیزهایی درهم...
ما را در سایت چیزهایی درهم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mchizhaiedarhama بازدید : 108 تاريخ : شنبه 21 آبان 1401 ساعت: 16:38

«و» عکسی از خودمان فرستاده. در عکس می‌خندم. سوم مهر بوده. عاشق آ بودم‌. حالا قصه‌ی زندگیم فرق کرده. و رفته آن سر دنیا. و من هر شب برای پ فلسفه می‌بافم که دوست دارم که چه بگوید. که دوست دارم... پ حرف خودش را می‌زند. درک چندانی از حرف‌های من ندارد. مقاومت می‌کند. در خودش فرو می‌رود. امروز بارانی بود. روز بارانی برای قدم زدن با کسی است که دوست داری. پ خیابان را دوست ندارد. راه رفتن با من را دوست ندارد. شاید اغراق می‌کنم. تلفنم زنگ خورد و این نوشته ناتمام ماند. بحث سخت و بی‌نتیجه‌ای با پ داشتم و مثل هر شب فقط دوست دارم بمیرم. چیزهایی درهم...
ما را در سایت چیزهایی درهم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mchizhaiedarhama بازدید : 98 تاريخ : شنبه 21 آبان 1401 ساعت: 16:38

پ درکی از حرفای من نداره. چقدر تنهام و چقدر دلم می‌خواد بمیرم. چقدر هیچ روزنه‌ای نمی‌بینم. چقدر همه‌چی تاریکه. چقدر خسته‌ام.صدای من به پ نمی‌رسه.من پیله می‌کنم. قبول. اما هربار حرف زدن بی‌نتیجه است. خیلی بی‌نتیجه. مرتب یاداوری می‌کنه که نمی‌شه. نمی‌تونیم. نمی‌تونیم. این بار هم اسیر یه بازی قدیمی‌ام. کاش از این روزا فاصله بگیرم. کاش حالم بهتر شه. بعد اداره راه اومدم و فکر کردم. فکر کردم. فکر کردم. و به هیچ‌جا نرسیدم. گفتم ببین یه چیزای خوبی هم هست اما باز رسیدم به صدای پ. خسته‌ام. چطوری می‌شه بیرون رفت از این بازی، رابطه، زندگی و زمین؟ چقدر همه چی همیشه سخت بود. چیزهایی درهم...
ما را در سایت چیزهایی درهم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mchizhaiedarhama بازدید : 101 تاريخ : چهارشنبه 18 آبان 1401 ساعت: 21:36

سه‌شنبه به بهانه‌ی کار می‌رم خونه. و برا خودم برنامه می‌ذارم. پیاده‌روی. دیدن ن. شاید ر. راه رفتن. شاید کله‌پاچه خوردن. شاید تو یه کافه نشستن. شاید. یه کتاب جذاب خوندن. شاید موسیقی شنیدن. شاید شنیدن صدای خودم.پ گفت اسیرش کردم. مرتب غر می‌زنم. غر می‌زنم. ولی حق دارم. تنهام. خسته‌ام. یکی راگو این‌همه دوست داشته باشی ببینی تو حاشیه‌ی زندگی‌‌ش نشستی و گاهی تنهایی گلوت رو فشار می‌ده.یکی رو برای خودم می‌خوام‌. بدون این‌همه ادا و ماجرا. من از این قصه‌ها، از آ و پ خیلی چیزا یاد گرفتم. خودم رو شناختم. چیزهایی درهم...
ما را در سایت چیزهایی درهم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mchizhaiedarhama بازدید : 121 تاريخ : چهارشنبه 18 آبان 1401 ساعت: 21:36

ازادی یعنی همین که صدای هم را بشنویم. و مرتب صدای بلند دیوار را تکرار نکنیم. یعنی همین که گاهی بگوییم شاید روزنی، شاید پنجره‌ای، شاید راهی. شاید امیدی.

پ راه‌ها را می‌بندد و مرتب می‌گوید نمی‌شود. نمی‌توانیم.

ازادی یعنی سکوت. یعنی شنیدن صدای دیگری. یعنی ادامه‌ی گفتگو در ذهن خودت. یعنی کمی امید که شاید پنجره‌ای. شاید... شاید... شاید.

چیزهایی درهم...
ما را در سایت چیزهایی درهم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mchizhaiedarhama بازدید : 101 تاريخ : چهارشنبه 18 آبان 1401 ساعت: 21:36

دیروز در گوگل دنبال چه گشتم؟ راه‌های ترک اعتیاد به اینترنت :-))با زحمت زیاد فیلترشکن باز می‌شود و فقط چهل و پنج ثانیه کار می‌کند. دوباره از اول. از اول. از اول. این کار فرسایشی است. یک روز پر کار و درد تمام شد. روی تخت دراز کشیدم. دوش مفصل، درد را خیلی کم کرد. دوش اب گرم چه نعمت بزرگی است. بی‌شرمانه است در این وضعیت از خوبیِ دوش اب گرم نوشت؟ می‌فهمم. اما چه کنم؟ همینقدر وقیح دو دستی چسبیده‌ام به این زندگی روزمره و فقط اخبار را بالا پایین می‌کنم. کاش این کار را هم نکنم. کاش به کار خودم برسم. باور کنید نمی‌دانم چه چیزی درست و چه چیزی غلط است. درستِ زندگی من ورزش منظم بود که قطعی اینترنت ان را از من گرفت. درستِ زندگی جمعی‌مان را نمی‌دانم. البته که تا حدی می‌دانم. اما بقیه‌اش را نمی‌دانم. اینقدر ترسیده‌ام همین چهارخط را با هزار کلمه سانسور می‌نویسم. این حق ما نبود. تک‌تک ما. کودکی، نوجوانی، جوانی، میانسالی، پیری. این که اسمش زندگی نبود. بود؟دیشب چه فروپاشی بدی را تجربه کردم. چه شب بدی. چیزهایی درهم...
ما را در سایت چیزهایی درهم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mchizhaiedarhama بازدید : 102 تاريخ : شنبه 14 آبان 1401 ساعت: 13:30

فکر کردم پشت میز اداره هم عجب جایی است. جایی برای خودت. کاش مغر کار کند و بتوانی بخوانی بنویسی. با خودت خلوت کنی. که هر چه هست و نیست خودت را داری. پ گفت عکس‌های سفرش را بیینم. گفتم نمی‌خواهم. ناراحت می‌شوم چون همه‌ی این برنامه‌ها را تنها برگزار می‌کند. گفت نمی‌شود. خودت هم می‌دانی. تو همین حالا هم بخواهی برای لندن ویزا بگیری پنج سال طول می‌کشد. گاهی ارزویی نمی‌ماند. جز مرگ. تحمل این زندگی و این‌همه اندوه گاهی سخت می‌شود. گاهی خسته می‌شوم. و کم می‌آورم. کی درسم تمام می‌شود؟ کی به موقعیت بهتر می‌رسم؟ کی می‌توانم از صمیم قلب احساس خوشبختی بکنم؟ رابطه با پ سرگرمی است. بودنش گاهی خوشحالم می‌کند. گاهی خیلی غمگین. همین حالا دوست دارم گریه کنم. از همه چیز خسته‌ام. خیلی خسته. کاش بخوابم و بیدار نشوم. ادمیزاد چقدر باید جان بکَند و با هزار جور اضطراب سر و کله بزند؟ چیزهایی درهم...
ما را در سایت چیزهایی درهم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mchizhaiedarhama بازدید : 104 تاريخ : شنبه 14 آبان 1401 ساعت: 13:30

منظورم این بود که گاهی حتی آدم به استقبال شنبه می‌رود. گاهی ادم دلش برای میز و کیبورد روی ان در محل کارش تنگ می‌شود. منظورم این است که می‌خواهم تنها باشم و با خودم حرف بزنم. خودم را دلداری بدهم.

چیزهایی درهم...
ما را در سایت چیزهایی درهم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mchizhaiedarhama بازدید : 105 تاريخ : شنبه 14 آبان 1401 ساعت: 13:30

نوشتند می‌تونم ناخن‌تون رو ببینم؟ نه خیر. ادم باشید. چیزهایی درهم...
ما را در سایت چیزهایی درهم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mchizhaiedarhama بازدید : 101 تاريخ : شنبه 7 آبان 1401 ساعت: 12:47

بعد از مدت‌ها حدود صد صفحه خواندم. مدت‌هاست لب‌تاپ را روشن نکردم. جراتش را ندارم. نوشته‌های نیمه‌تمام و رساله‌ای که نمی‌دانم کی قرار است روی خوش ِ تمام شدنش را ببینم. همسایه‌ها شعار می‌دادند. و حالا دیگر شعارها برایم حس شور و شوق و امید ندارند. شعارها بوی خون می‌دهند. شکل چشم‌های معصوم کشته‌شده‌ها را یادم می‌آورند. از شعارها می‌ترسم. دوست دارم از این سرزمین و نه فقط سرزمین که از زمین بیرون بروم. دوست دارم گوشه‌‌ای پنهان شوم گوش‌هایم را بگیرم و نشنوم. دوست دارم مثل آن دختر دبیرستانی پنجاه و هشت قرص اسنترا را باهم بخورم و ادامه‌ی این فیلم هولناک را نبینم. چیزهایی درهم...
ما را در سایت چیزهایی درهم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mchizhaiedarhama بازدید : 108 تاريخ : شنبه 7 آبان 1401 ساعت: 12:47

«و» رفت و هر دو گریه کردیم. دلم برای مهربانی و دست‌پخت و انسانیت و رفاقتش تنگ می‌شود. اخرش هم نرفتیم تجریش مرغ سوخاری بخوریم. نشد که دوباره برویم کافه طهرون. نشد که از پارک‌وی تا تجربش پیاده برویم. نشد که دوباره باهم باران و پاییز و بهار را ببینیم. شاید بماند و برنگردد. و این خوش‌بختی من بود که دوستی به خوبی او پیدا کردم. رابطه‌ای امن و مهربان. و رسیدن به این خانه‌ی کوچک و روشن و پر نورِ اجاره‌ای. خانه‌ای با چند پنجره‌. پنجره‌ها را دوست دارم. پنجره‌ها بوی هوای تازه می‌دهند‌. پنجره‌ها به پرنده‌ها می‌رسند. به لباس‌های رنگیِ پهن شده روی بند رخت در تراس همسایه. به نسیم خنک عصر تابستان. چیزهایی درهم...
ما را در سایت چیزهایی درهم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mchizhaiedarhama بازدید : 133 تاريخ : شنبه 7 آبان 1401 ساعت: 12:47

دیروز مجله را برایم فرستادند. این روزها جایی برای خوشحالی‌های شخصی نیست. چیزهایی درهم...
ما را در سایت چیزهایی درهم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mchizhaiedarhama بازدید : 113 تاريخ : سه شنبه 3 آبان 1401 ساعت: 22:12

در خواب رفته بودم اب معدنی بخرم دستگیرم کردند. بعد جلوی دوربین نشسته بودم و باید می‌گفتم... و می‌گفتم که به هیچ چیز اعتراض ندارم. فقط از خانه بیرون امدم که اب معدنی بخرم.

چیزهایی درهم...
ما را در سایت چیزهایی درهم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mchizhaiedarhama بازدید : 105 تاريخ : سه شنبه 3 آبان 1401 ساعت: 22:12

اخبار اضطرابم را بالا برده‌. نمی‌توانم چیزی بخوانم. خسته‌ام. بی‌حوصله‌ام. غمگینم. نگرانم. کاش لااقل پ بود. زنگ زد. جواب ندادم. حرف خاصی نداریم. شاید حالم دوباره بهتر شود. فردا وقت دکتر برای لک صورت و ریزش مو دارم‌. دریای عمیق رساله ناامیدم می‌کند. کاش داور مقاله را قبول کند و ایراد بنی‌اسراییلی نگیرد. دلم خوابی طولانی می‌خواهد.

چیزهایی درهم...
ما را در سایت چیزهایی درهم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mchizhaiedarhama بازدید : 117 تاريخ : سه شنبه 3 آبان 1401 ساعت: 22:12